روز کم کم به پایان میرسید و خورشید در حال فرونشستن بود. مرد بساط خود را جمع نمود.با وجود خستگی از اینکه توانسته بود کالاهای خود را با قیمت مناسبی به فروش برساند راضی به نظر میرسید.به سمت منزل حرکت کرد.نگاهی به سکه هایش انداخت.امروز میتوانست مایحتاج خانه را تهیه کند.با خود گفت:امان از این سکه ها که برای بدست آوردنش چه قدر باید تلاش کرد؟
به یاد سخن مولای بزرگوار خود امام باقر (ع) افتاد.هنگامی که به فرزندش جعفر بن محمد (ع) در باره پول و وظیفه مردم دربرابر آنها از ایشان پرسیده بود امامم باقر(ع) با همان نگاه و چهره دوست داشتنی همیشگی فرمود:((این ها سکه های خداست روی زمین خداوند آن ها را وسیله ای جهت سر و سامان یافتن زندگی مردم قرار داده است و به وسیله آن ها کارهای مردم رو به راه و نیازهایشان برطرف میشود)).
از یاد آوری این سخن لبخند رضایت بر لبانش نشست و اشک شوق در چشمانش حلقه زد.به شکرانه رحمت و هدیه خداوند بر سکه ها بوسه زد.حال میدانست که آن ها متعلق به خداوند و امانت او در دستان وی است.با شوق و امید بر سرعت گام های خود افزود.چیزی به اذان مغرب نمانده بود.هنوز مایحتاج خانه را تهیه نکرده بود.
منبع: کتاب غیرت باقری